نقدي بر آناكارنينا
لئو تولستوي نويسنده اي است كه من او را با آناكارنينا شناختم.
آناكارنينا ۱۰۳۲ صفحه است.كتابي قطور كه در ديد اول و قبل از خواندن اولين صفحه و اولين خط شايد خواندنش سخت بنظر برسه.اما زماني كه تولستوي مي گويد( همه ي خانواده هاي خوشبخت يكجورند.اما خوانواده هاي بدبخت هر يكي بدبختي خودشان را دارند.)در واقع از همان ابتدا وجود خود را به خواننده اثبات مي كند.
شخصيت هاي اصلي رمان عبارتند از:
آناكارنينا:كه نامگذاري كتاب به نام اوست.اما نمي توان او را تنها شخصيت اصلي رمان به حساب آورد.زيرا نويسنده تمام تمركز خود را روي او متمركز نكرده و آنا يكي از چند شخصيت اصلي به حساب مي آيد.
الكسي الكساندرويچ:همسر آنا،مردي خشك و تابع نظم و قانون كه خلاصه ي زندگي را در انجام منظم كارها مي بيند و نسبت به همسر و فرزند خود بي اعتناست.
استپان آركاديچ آبلونسكي:برادر آنا و همسر دالي،مردي خوشگذران.كه لذت هاي زندگي را در ارضاء غرايز خود مي بيند.و پايبندي اخلاقي محكمي نسبت به همسر خود ندارد.او حتي در بين دشواري وضع خود و اينكه توجيه اخلاقي محكمي براي همسرش ندارد اما باز هم شاد بودن خود را حفظ مي كند.
دالي:همسر استپان آركاديچ آبلونسكي و خواهر كيتي،زني متعهد به همسر و خانواده و وظيفه شناس در تربيت شش فرزند خود.او زني وابسته به همسر و محيط خانواده است و تلاش مي كند خانواده اش را براي خود حفظ كند.
كيتي:خواهر دالي و همسر لوين،او دختري سرشار از لطافت زنانه و زيبا و اخلاقمند است و اگر كسي را دوست داشته باشد خود را كامل وقف او مي كند.و خوشبخترين فرد رمان هم به حساب مي آيد.
کنستانتین لوین:همسرِ کیتی،مردي علاقه مند به آشتي دادن مالك و دهقان.مردي با تعهدات اخلاقي و خانوادگي و پايبند به زندگي و همسر.او كسي است كه با خود تولستوي برابر گرفته شده و عده اي از منتقدان معتقدند كه شخصيت لئو تولستوي و لوين با هم يكي هستند.و در واقع تولستوي تآلمات و تفكرات خود را در قالب شخصيت لوين در رمان آناكارنينا بيان داشته.
كنت ورونسكي:پسر جواني كه متعلق به هيچكس نيست و روابطي ناپايدار با آنا دارد.او شخصيتي خوشگذران و لاقيد است كه كيتي را ترك كرده،عاشق آناكارنينا كه زني شوهردار است مي شود.اما حتي به آنا هم وفادار نمي ماند و خوشگذراني و بي قيدي خود را ادامه مي دهد.او دوستي اي هم با استپان آركاديچ دارد.
نيكلاي لوين:برادر كنستانتين،كه گويي يك شخصيت اضافي در رمان است.و گويي باري سنگين و خسته كننده بر دوش كنستانتين؛برادرش است.او زندگي منسجمي ندارد و گويي دچار نوعي سرگرداني و آوارگي و مكاني در رمان است.
مادر و پدر كيتي و دالي و خواهر آنها:كه تنها در چند بخش اول از آنها نام برده شده.و حضوري كم رنگ دارند.
پرنسس بتسي:دختر عموي ورونسكي.او در واقع رابطي بين آنا و ورونسكي هم به حساب مي آيد.شخصيتي كه نه مثبت قلمداد مي شود و نه منفي.
مادر ورونسكي:كه در بخش اول رمان هم قطار آنا بود.و در كل حضور كمرنگي در رمان داشت.
پس از معرفي مختصري از شخصيت ها بايد بگويم كه تمركز بيشتر منتقدان بر روي شخصيت آناكارنينا و كنستانتين لوين است.
آنا زني ست نيازمند توجه و محبت هسمرش الكسي اما الكسي كه خود را درگير كار كرده و با محافل اشرافي آن زمان در رفت و آمد است خود را تابع نظم خاصي ميبيند و زندگي اش را در چارچوب خاصي محدود كرده.و اين دوري از همسر باعث شده تا آنا به ابراز علاقه ي ورونسكي كه ناخودآگاه وارد زندگي او مي شود پاسخ دهد.و نام نيك خود را در جامعه از دست بدهد.در واقع هيچكس آنا را مقصر ندانسته و نمي داند.تنها او را محكوم مي كنند.آنا كه بعد از مدتي نمي تواند حقيقت را پنهان كند همراه ورونسكي به شهري ديگر مي رود و همسر و فرزندش را براي هميشه ترك مي كند.و در پايان هم با سرد شدن عشق ورونسكي نسبت به خود له شدن زير چرخ دنده هاي قطار را به له شدگي زير چرخ دنده هاي زندگي ترجيح مي دهد.و پايان غم انگيزي را براي رمان رقم مي زند.
ورونسكي كه پيكر او را بوسه باران مي كند در واقع بر قرباني خود حسرت مي خورد.آنا نه قرباني الكسي و نه قرباني خود،بلكه قرباني كسي مي شود كه وجودش را براي او گذاشت و او ورونسكي بود.
اين رمان نه شخصيت محور و نه حادثه محور است.بلكه اين دو به موازات هم پيش مي روند و مكمل هم هستند.يعني اين شخصيت ها هستند كه حوادث را شكل مي دهند و حوادث نيز در تكوين و تكامل شخصيت ها نقش به سزايي را ايفا مي كند.
مكان ها و صحنه هاي داستان از روستاها و جنگل ها سخن مي گويد،از انسانهاي تيره روزي چون دهقانان تا جشن ها و مهماني هاي اشراف و مردمي سرشار از نشاط زندگي.
آناكارنينا تنها يك اثر تراژيك را پيش روي خواننده مجسم نمي كند.بلكه در بخش هايي از رمان شاهد زيبايي ها و نشاط هايي از زندگي هم هستيم كه اين بخش ها بيشتر مديون زندگي لوين و كيتي است.
شخصيت هاي رمان هر كدام آدمهايي زخم خورده و فلج از زندگي هستند كه با انديشه خود و با ديد شخصي خود اين موانع را رفع مي كنند يا خود را نابود مي كنند.
قهرمان هاي تولستوي تا پايان رمان تغييراتي دارند و شخصيت هاي ايستايي نيستند.اما اين تغييرات در معنويات و روحيات آنها رخ مي دهد.
گفته شده که تولستوی قبل از جویس شیوه ی جریان سیال ذهن را ابداع کرد.و این شیوه را در جایی پیاده می کند که آنا سوار بر کالسکه و در حال عبور از شهر است.و همه چیز را در ذهنش مرور می کند.
شخصیت آناکارنینا در پایان تنها می ماند و تنها چیزی که همراه دارد کیف قرمز رنگی است که در ابتدای رمان هم ما این کیف را همراه او می بینیم.و شاید نویسنده بدین طریق اوج تنهایی آنا را بر ما نمایان می کند.تنهایی گریزناپذیری که تک تک شخصیت ها به آن دچارند.و هر یک به گونه ای.
نویسنده در این رمان در روند داستان دخالتی ندارد و شخصیت ها هر کدام به بیان نظرات خود می پردازند و گویی خود در روند داستان شکل می گیرند.هر یک دنیای خاص و جداگانه ی خود را دارند.افرادی متفاوت از یکدیگر که نوع پوشش،طرز تفكر و انديشه و حتي شكل و نحوه ي زندگيشان با يكديگر متفاوت است.
نويسنده چنان با قدرت كلمات دست به فضاسازي زده كه در موقعيت هاي متفاوت خواننده را دچار احساسات و حالات متفاوتي مي كند.گاهي بسيار نفس گير و هيجان برانگيز،همانند زماني كه طوفان شده و لوين به دنبال همسر و فرزند خود در جنگل مي دود و از نابودي آنها مي ترسد.و در جاي ديگر زماني است كه آنا زايمان كرده و حال وخيمي دارد.و در جاهايي هم خواننده را با حس رهايي آزاد مي گذارد.همانند وقتي كه استپان در رستوران با لذت غذا مي خورد.
در واقع نويسنده احساسات خواننده را درگير مي كند.
زيباترين و ماندگار ترين بخش هاي رمان به عقيده ي شخصي اينجانب:
۱-صحبت دالي و الكسي الكساندرويچ كه بر سر آنا و بخشش الكسي و بازگشت او به زندگي ست.صحبت اين دو از آن جهت زيبا و اثر بخش بود كه هر دوي آنها زخم خورده از طرف مقابل خود بودند و حال يكديگر را به خوبي درك مي كردند.
۲-صحبت كيتي و لوين بر روي يك ميز و نوشتن با گچ بر روي آن بود كه صحبت آنها با رمز صورت مي گرفت.
تولستوي در اين رمان در واقع تلاقي و برخورد دو قشر خانواده،خانواده ي سالم و خانواده ي ناسالم و تصنعي را با يكديگر نشان مي دهد.
در جاهايي نويسنده نظرات شخصي خود مثل:پرداختن به حقوق زنان كه در آن دوران ناديده انگاشته مي شده،با فرهنگ كردن مردم از طريق احداث مدرسه،آشتي مالكان و دهقانان و مسائل خانوادگي را بيان مي دارد.
تولستوي زاهدي تمام عيار بود و منش خود را تا پايان عمر حفظ كرد.او از خانواده اي اشرافي بود اما هيچگاه وابسته ي طبقه ي خود نبود و مدام مشكلات دهقانان و مردم ساده دل را در سر مي پروراند.و هميشه پايبند اصول اخلاقي و معنويات بود.انسانيت و بزرگي او در هيچ كتابي نمي گنجد و هيچ كدام از آثار او بيانگر روح افلاكي او نيست.جسم او در آخرين جايي كه آرام گرفت و روحش جاودانه شد ايستگاه قطار بود،كسي چه مي داند شايد همان ايستگاهي كه روح آنا در آنجا تسكين يافت.شايد تولستوي منتظر همان قطاري بوده كه آنا با آن برسد،ايستگاه آستاپوفو.
و در پايان زيبا ترين جملات كتاب:
سراسر اين دنياي ما يك وجب كپك است كه روي كره اي بسيار كوچك رشد كرده و ما خيال مي كنيم كه مي توانيم چيز بزرگي به وجود بياوريم.افكار بزرگ،كارهاي عظيم.....اينها همه جز دانه هاي بي مقدار ريگ چيزي نيست.
صفحه 488-آناكارنينا-لئو تولستوي
آدم ناراضي به دشواري مي تواند ديگري را سرزنش نكند و گناه نارضايي خود را به گردن كسي كه از همه به او نزديك تر است نيندازد.
صفحه 628-آناكارنينا-لئو تولستوي
جست و جوي حقيقت است كه لذت دارد و نه يافتنش.
آناكارنينا-لئو تولستوي-ص 225
اين ها حرف مفت است اگر بگوييم كه زندگي اجازه نمي دهد يا گذشته مانع كار است.بايد مبارزه كرد تا زندگي بهتر،بسيار بهتر بشود.
آناكارنينا-لئو تولستوي-ص142