اولين نم از بارون پاييز كه به صورتت خورد.چشماتو گشاده كن، قدمهاتو محكم تر،موهاتو رها و دستاتو بلند كن رو به آسمون و تا جايي كه توان داري فرياد بزن:خدايااااااااااااااااااااااااااااااااااااا مي دوني چقدر دوستت دارم،مي دوني چقدر بهت مديونم،مي دوني بهتريني.با خدا صحبت كن..
اولين قطره ي بارون پاييزي كه به صورتت خورد آرزو كن.منو از خدا آرزو كن.بخواه يه روز سرد پاييزي حوالي كوچه ي كوچكي به اسم دلتنگي هايت پرسه بزنم،عبور كنم.تو صداي قدمهامو از دور از فاصله ي خيلي دور بشنوي.دور و برم پيدات بشه.كنار يك رود كوچك در حوالي تنهايي هايت مرا ببيني با نقش صورتم در رود.سنگهاي كنار رود را جمع كني تا مبادا كودكي ناخواسته سنگ در رود كوچك تنهايي ات بيندازد و صورتم چند تكه شود و تو بماني و يك تنهايي به عمق يك رود.مي خواهم در باغ نارنج قدم بزنم و عطر تنم را به مشام سرد درختان برسانم.به عظمت جاودانگي يك باغ بي انتها.يك باغ با يك دريچه كه باز مي شود به حياط كوچك دلتنگيت و تو مي ماني و چهره ي معصوم و كوچك دختركي ژوليده موي كه از روزني كوچك به نام پنجره به افق هاي ديدت مي نگرد و چشمان درخشاني كه از آن من است.باغ دلت را روشن مي كند و فانوس هاي بيكار را مي آويزي بر ديوارهاي گلي بي رمق باغ.
کتایون